روباه گرسنه
افزوده شده به کوشش: نیلوفر توکلی
شهر یا استان یا منطقه: استان فارس - استهبان
منبع یا راوی: گرد آورنده: محمدرضا آل ابراهیم. راوی: حمید یزدان پناه، دانش آموز راهنمایی روستای گُرده
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: 189-190
موجود افسانهای: --
نام قهرمان: روباه
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: --
این افسانه در ردیف افسانه های زنجیره ای است که برآوردن یک درخواست بستگی پیدا می کند به درخواست تازه ای. از این نوع افسانه ها در فرهنگ عامه ی مردم ایران زیاد دیده می شود. «روباه گرسنه» یک روایت استهبانی است که از کتاب چاپ نشده ی «محمدرضا آل ابراهیم» در این جا می آوریم.
روزی بود روزگاری. پیرزنی بود که یک گوسفند داشت. شیر آن را دوشید و در قابلمه ریخت و روی اجاق گذاشت تا گرم کند، ولی دید هیزم نیست. به کوه و جنگل رفت تا مقداری هیزم بیاورد. روباه گرسنه ای سر رسید و شیر را سر کشید. پیرزن تا وارد خانه شد روباه را سر قابلمه دید، او را گرفت و دُمش را چید. روباه ناراحت شد و گفت: «دیگر از این کارها نمی کنم. دُمبم را بدوز که برای من خیلی زشت است. روباه های دیگر می دانند که دزدی کرده ام و مرا می خورند.» پیرزن گفت: «اگر برای من شیر بیاوری دمِ تو را می دوزم.» روباه رفت و رفت تا به گاوی رسید. گفت: «به من شیر می دهی تا به پیرزن بدهم و او دمبم را بدوزد؟» گاو گفت: «اگر به من یونجه بدهی، به تو شیر می دهم!» روباه به سراغ مزرعه رفت و گفت: «به من یونجه می دهی تا به گاو بدهم و او به من شیر بدهد و شیر را به پیرزن بدهم تا او دمبم را بدوزد؟» مزرعه گفت: «اگر به من آب بدهی، به تو یونجه می دهم!» روباه به نزدیک رودخانه رفت. دختری را دید که کوزه ای روی دوش گرفته. به دخترک گفت: «کوزه ی آب را به من می دهی تا آب را به مزرعه بدهم و از مزرعه یونجه بگیرم و به گاو بدهم تا او به من شیر بدهد و آن را به پیرزن بدهم تا دمبم را بدوزد؟» دخترک گفت: «اگر برای من گردن بند بخری، به تو کوزه ی آب را می دهم.» روباه به مرد گردن بند فروش گفت: «گردن بندی به من می دهی تا به دخترک بدهم و کوزه آب را از او بگیرم و آب را به مزرعه بدهم و مزرعه به من یونجه بدهد و یونجه را به گاو بدهم و گاو به من شیر بدهد و شیر را به پیرزن بدهم و پیرزن هم دمبم بدوزد؟» گردن بند فروش گفت: «اگر به من تخم مرغ بدهی، به تو گردن بند می دهم.» روباه رفت و مرغی را دید، به مرغ گفت: «به من تخم مرغ می دهی تا به مرد گردن بند فروش بدهم و او هم به من گردن بند بدهد و گردن بند را به دخترک بدهم و او به من کوزه ی آب بدهد و آب کوزه را به مزرعه بدهم و مزرعه به من یونجه بدهد و یونجه را به گاو بدهم و گاو به من شیر بدهد و شیر را به پیرزن بدهم و پیرزن دمبم را بدوزد؟» مرغ گفت: «اگر به من گندم بدهی، من به تو تخم مرغ می دهم!» روباه پیش آسیابان مهربانی رفت و از او گندم خواست. آسیابان به او گندم داد. گندم را به مرغ داد و تخم مرغ را گرفت و به مرد گردن بند فروش داد و گردن بند را گرفت و به دخترک داد و کوزه ی آب را از او گرفت و به مزرعه رفت و آب را به مزرعه داد و یونجه گرفت و به گاو داد و شیر را گرفت و شیر را به پیرزن داد و از پیرزن خواست که دمبش را بدوزد. پیرزن گفت: «برای این که نخستین باری بود که شیر مرا خورده ای دمبت را می دوزم ولی یادت باشد که دیگر از این کارها انجام ندهی!» روباه قول داد و پیرزن دمبش را دوخت. روباه بسیار خوشحال شد و قرار گذاشت که هیچ گاه شیر پیرزن را که روی اجاق گذاشته است نخورد.